عید عرب و سنت و آیین پیمبر


فرخنده کناد ایزد بر شاه مظفر

سلطان بلند اختر ابوالفتح ملکشاه


شاهی که عزیز است به او دین پیمبر

فرمانش کشیدست خطی گرد جهان در


دارند همه تاجوران بر خط او سر

از نامه و نامش همه اسلام مزین


وز رایت و رایش همه آفاق منور

فخر پدران است به او تاگه آدم


جاه پسران است به او تاگه محشر

بی طاعت او شاخ سعادت ندهد بار


بی خدمت او تخم سلامت ندهد بر

پیروزی شاهان بود از اختر دولت


پیروز شد از طلعت او دولت و اختر

ای تیغ گهردار تو از فتح مرکب


وی دست گهربار تو از جور مصور

نازیدن شاهان بود از افسر و خاتم


نازنده شد از سیرت تو خاتم و افسر

رای تو سپهر است و دلت چشمهٔ خورشید


بزم تو بهشت است و کفت چشمهٔ کوثر

خار از نم باران سخای تو شده گل


خاک از تف خورشید قبول تو شود زر

گردد به یک انعام تو رنجور تن آسان


گردد به یک احسان تو درویش توانگر

در ملک نبودست جهان را چو تو خسرو


در داد نبودست جهان را چو تو داور

هم در عرب آثار تو گشته است مهیا


هم در عجم اقبال تو گشته است مقرر

چون مهر که از شرق گراید سوی مغرب


چون ماه که از باختر آید سوی خاور

گه رایت عالی بری از بلخ به بغداد


گاهی کشی از دجله به جیحون صف لشکر

رایات تو اندر ری و از نام خطابت


در مشرق و مغرب شرف خطبه و منبر

تاریخ فتوح تو درست است و حقیقت


افسانهٔ شهنامه محال است و مزور

شد خاطر ما چون فلک و مدح تو کوکب


شد دفتر ما چون صدف و مدح تو گوهر

هستیم ز مدحت همه افروخته خاطر


هستیم ز مدحت همه آراسته دفتر

تا شعلهٔ آذر نشود قطرهٔ باران


تا قطرهٔ باران نشود شعلهٔ آذر

با امر تو تقدیر قدر باد موافق


با حکم تو دوران فلک باد برابر

شاهان جهان رای تو را گشته متابع


شیران ژیان حکم تو را گشته مسخر

عید تو همایون و همه روز تو چون عید


نوروز تو از عید تو خرم تر و خوشتر